رادینرادین، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 13 روز سن داره

رادین گل پسر مامان و بابا

اسم منتخب

  من و بابایی فعلا اسم                      رو واسه تو انتخاب کردیم و قراره به این اسم صدات بزنیم عسلم.اما بابایی همش میگه نی نی من تا حرص منو دراره.ولی عیبی نداره اینقد میگم رادین رادین که اونم عادت کنه.عزیزمی ...
30 مهر 1390

اولین خرید

سلام پسر نازم. عشق من روزا میگذره و تو توی دلم بزرگ و بزرگتر میشی. هر چند که واسه مامان دیر میگذره اما دوس دارم  تا جایی که ممکنه بزرگ شی و رشد کنی و سالم بیای پیشم. تو کار خودتو بکن خوشکلم به عجله مامان کاری نداشته باش. دیشب با بابایی رفتیم برات یه ست لباس سایز 1 گرفتیم خیلی خوشکلههههههههههههههه. اینقده ذوق کردیم......رنگش سفید سوسنیه.............آخه میدونی مغازه های سیسمونی اینجا یکی دو تا بیشتر نیس.......فروشندش هم مارو دیگه میشناخت ههههههههه.............. امشب میخایم بریم عروسی.از اقوام مادر جون هستش..........بذار ببینم اهل قر و رقص هستی گلم یا نه........عشق مامان و بابا خیلی دوست داریم............ ...
30 مهر 1390

اسم پسر نازم

پسر نازم این هفته من و بابا همش در مورد اسم تو با هم صحبت میکردیم..............مادر جونم که می شناسی یه عالمه اسم واست ردیف کرده.............اما اسم هایی که من و حتی بابایی زیاد دوس نداریم هههههههههههه میدونم که مادر جون هم ناراحت نمی شه...........هنوز به نتیجه ای واسه اسم تو نرسیدیم گلم................ فعلا این اسم های منتخب مونه ............رادین، مهرزاد، آراد، آریا.......................ولی هنوز مطمئن نیستیم................دوست دارم عزیزم راستی عزیزم کمتر از یک ماه دیگه واسه تولد بابا یی فرصت داریم امسال من و تو با هم واسش تولد میگیریم.میدونی که عاشق بابایی هستم اون بهترین اتفاق زندگیمهههههههههههههه       ...
22 مهر 1390

تولد امام رضا (ع)

خوشگل مامان سلام .......عزیزم امروز تولد امام رضا (ع) هست.... میدونی که مامان خیلی خیلی امام رضا رو دوست داره....آخه هر وقت از امام رضا خواستم بین من و خدا واسطه بشه اون آرزوم رو برآورده کرده و بهم کمک کرده واقعا آقا امام رضا یار غریباس.......چون تولد ایشونه امروز ما تعطیلیم.فقط فقط خراسان رضوی­ها......یا امام رضا به حق این روز عزیز ازت می خوام همه اونایی که آرزوی بچه دار شدن دارن رو به آرزوشون برسونی و همه  نی نی ها هم سالم دنیا بیان........ یا امام رضا دوست داریم.................
17 مهر 1390

پسر ناز مامان

عزیزم دیشب که شب تولد امام رضا بود تو بالاخره خودتو نشون دادی و من و بابا فهمیدیم که تو یه پسر نازی که می خوای شادی خونمون رو بی نهایت کنی و من و بابا رو غرق خوشحالی عزیز مامان..................خوشحالم که سالمی خوشکلم تازه آقای دکتر گفت چه پسر شیطونی دارین.......آخه اونجا هم مدام تکون میخوردی.......تازه وزنتم 546 گرم بود .قربونت بشم ..............به حساب خودم من 21 هفته و 4 روز بودم اما دکتر دقیقا یه هفته جلوتر تاریخ زد ولی خیلی حیف شد آخه مطب دکتر شلوغ بود و نشد که بابا هم بیاد پسر نازشو ببینه......وقتی بهش گفتم خیلی خوشحال شد و گفت ایشالا سالم باشه.......................بعدشم شیرینی گرفتیمو رفتیم خونه بابابزرگ....... راستی پسرم، بچه ...
17 مهر 1390

پایان 21 هفتگی

سلام خوشگل مامان. چند روزیه مامان نتونسته بیاد و بنویسه نمیدونم چرا اینقدر خسته میشم! حتی دیگه خونه مامانی هم کم میرم. البته میدونم کم کم بدنم عادت میکنه و میشم مثل قبل........................ عزیزم می خواستم این هفته برم سونوگرافی تا خودتو بهم نشون بدی و من ببینم نی نی نازم دخمله یا پسمل..................ولی خاله زهرا میگه وایستا تا 22 هفتت بشه بعدش برو که دیگه ایشالا حتما خودتو به ما بنماییییییییییییییییی........ پنج شنبه هفته قبل خاله ها اومدن و کلی واسه مامان تمیزکاری کردن. دستشون درد نکنه واقعا که خاله های گلی داری واقعا دوسشون دارم. میدونم تو هم خیلی دوسشون داری.ایشالا جبران کنم..................... از دست بابایی هم حسابی ناراح...
12 مهر 1390

من و تو تو نیمه راهیم خوشکلم

یوهووووووووو ما هم رسیدیم به نصفه راه و من 20 هفته دیگه کوچولوی نازمو میبینم    عزیز دلم از یکشنبه که میرم مدرسه حتما اذیت شدی ولی میدونم که تو تحمل میکنی خوشکلم و خیلی بچه خوبی بودی.تو مدرسه وقتی تو دلم تکون میخوری ناخودآگاه لبخند میاد رو لبای مامان. دوست دارم خوشکلم.هنوز توی مدرسه کسی نمیدونه که ما دو نفرییییییییییییییممممم. دوست دارم نازنینم      ...
6 مهر 1390

شروع مدرسه ها و کار مامان

عزیزم فردا سوم مهره و مامان باید بره مدرسه البته بهتر بگم من و تو باید بریم مدرسه تو برای اولین باره که میای . مامانو تو مدرسه  اذیت نکنی شیطون بلا و البته امیدوارم مامان هم کاری نکنه توی مدرسه که عزیز دلش اذیت بشه. می­ترسم یهو جوگیر شم و با بچه ها شروع به بازی کنم و اونوقت تو رو ناراحت کنم!        اما می­دونم خدای مهربون کمکمون میکنه و با هم اوقات خوبی رو خواهیم داشت       درضمن امروز بابا همش خونه بابابزرگ بود  و من و تو تنها بودیم، خیلی دلم گرفته بود، البته داشت بهشون کمک میکرد چیکار میشه کرد عزیزم        ...
2 مهر 1390

اولین حرکاتی که مامان احساس کرد

سلام خوشگل مامان. الان درست 19 هفته و 4 ر  وزه که با مامان هستی و 5 روزه که مامان داره حرکتاتو حس میکنه خیل احساس خوبیه. چون دیگه واقعا احساس میکنم با منی عزیزم.بیشتر شبا و صبح ها حرکتت رو احساس میکنم عزیزم.حرکتت مثل یه ماهیه .خیلی دوست دارم خوشکلم ...     ...
2 مهر 1390